قصه چارخونه

#قسمت_اول

عروس سال ۹۲ بودم، اون زمان نه خبری از شبکه های گسترده اجتماعی بود نه اینستاگرام ! برای همین دسترسی به هر چیزی به این آسونی نبود …

یک زوج خوشحال بودیم و در تدارک مراسم ساده عروسیمون !
به عقیده من مهم‌ترین بخش عروسی، ثبت لحظات قشنگش بود تا هميشه با مرور عکس هامون یاد اون روز زنده بشه. وگرنه باقی مرسومات را یا حذف کردیم یا خیلی ساده گرفتیمش.
دسترسی به اتلیه ها بسیار محدود بود . غالبا در بدو ورود با کادر آقا پشت سیستم مواجه میشدیم چه برسد به باقی مراحل انجام کار !
نا امید از اینکه چرا در کشور عزیز اسلامیمون آن هم در شهر بزرگ تهران برای من و همسرم که مقید بودیم دسترسی به یک آتلیه با کادر تماما خانم این‌قدر سخت است…

نهایتا با آتلیه ای،قرارداد بسیار ساده برای عکاسی یکساعته بستیم. به گفته خودشون همه کادر خانم بودند. ماهم سعی کردیم خوش بین باشیم!

روز عروسی فرا رسید …

#قسمت_دوم

همیشه قشنگترین رخدادها وقتی اتفاق میافتن که حس کنی یه چیزی کمه… دغدغه ات بشه و بخوای برای رسیدن بهش تلاش کنی حتی اگر خیلی دووور باشه بهت.
روز عروسی رسید، پرهیجان و پرشور رفتیم آتلیه. شنل و چادر جلوی سرم بود به سختی جایی را میتوانستم ببینم، وارد آتلیه که شدیم صدای چند آقا از کادر آنجا میومد که بعد از واکنش ما، آن ها با اخمی بیرون رفتند و ما و یک عکاس خانم داخل فضای آتلیه ماندیم.

به هرحال هرکس به مقتضای اعتقادات و فرهنگ و عرف خودش حق انتخاب دارد تا همه چیز در آن روز برایش مایه آرامش باشد. جزئیات نمی گویم چون جالب نیست، اما همانقدر بدانید که نه لحظه ای همسرم و نه من احساس راحتی نمیکردیم،نحوه برخورد عکاس و نداشتن روی خوش ، عدم درک حساسیت های اعتقادی ما از نظر آن بزرگوار و عدم حجاب ایشان (بلوز و شلوار) که اصلا منتظر این حداقل نبودیم و برخوردهای تند او و خیلی از موارد دیگر باعث شد ما آن یک‌ساعت معذب باشيم. فقط دقایق را سپری کردیم تا تمام شود. دلم گرفت از اینکه باز امثال ما کم گذاشتیم که حالا در این حرفه، کسی نبود تا ما را بفهمد!

برای منی که خودم اهل عکاسی بودم و عکس همیشه برایم مهمترین یادگار هر رخداد و جمعی بود ، حالا در آن روز زیبا خوش رقم نخورد . اما مثل همیشه گذر کردم که این چیزها ارزش حتی دمی غصه و حسرت و یاداوری ندارد اما برایم مایه عبرت و جرقه یک تصمیم جدی و دغدغه عمیق شد تا بوقتش بروم سراغش…
.
تا روزی که دوباره برای انتخاب عکس برای آلبومم رفتم آتلیه …
اوایل سال ۹۳ .

 

#قسمت_سوم

 

مدتی بعد از عروسی برای انتخاب عکس آلبوم بنا شد برم آتلیه، وارد دفترشون که شدم دوباره دیدم آقایی پشت سیستمن تا منو با پوشش چادر دیدن؛ بلند شدند و همکار خانمش رو صدا کرد، با تردید نشستم پشت سیستم و عکس هامونو انتخاب کردم. ناراحتیمو نشون دادم از این موضوع. اما توفیری نداشت. تا پایان کار این مسئله چندین بار تکرار شد. چون اساسا ملاحظات و حساسیت ها ما، برای آن بزرگواران قابل درک نبود، حقم داشتند !
حتی روزی که رفتم آلبوم رو تحویل بگیرم، بازم یک اقا آن را به من تحویل داد ! قاعدتا نمیتوانم حس خودم را آن لحظه بیان کنم … تازه در ظاهر این آتلیه جایی بود که ما روی این ملاحظات توافق کرده بودیم !
.
دو سال از زندگیمون گذشت، دختر خونه نشستن نبودم دوست داشتم اندازه اپسیلونی اثرگذار باشم برای همین معلم تمام وقت مدرسه دخترانه ای شدم و همزمان برای ارشد درس میخوندم. دو سال خوب و آشنایی با آدم های ناب و پر از تجربه.
نوبت به مراسم عروسی اطرافیان و دوستان که می رسید تکرار این اتفاق و معضل، دوباره چیزی رو در ذهنم قلقلک میداد اما دوباره فاصله می گرفتم ازش!
عدم دسترسی راحت به تیم خانم و مورد اعتماد برای خصوصی ترین رخداد زندگی اونم توی پایتخت، برام جای تعجب و غصه داشت. دغدغه دغدغه … اما مگه چه میشد کرد؟!
.
هرچی بیشتر میگذشت این مسئله برام کمرنگ که نمیشد بلعکس بیشتر دنبال برداشتن قدمی بودم برایش. میگفتم بالاخره که چی ؟

اما هزار ولی و اگر داشتم که این کار واجب نیست، کارهای مهم‌تری حتما هست که باید پیِ آن ها بروم ….

تا اینکه….
.
میدونم ممکنه نوعروس ها، معضلات ساده اون سال هامونو که خیلی ام دور نیست رو باورشون نشه اما واقعا بود، الحمدلله الحمدلله فعالیت اتلیه های مذهبی و عکاسان خوب محجبه در این چند سال اخیر زیاد شده است خداروشکر.

 

#قسمت_چهارم

 

از دوره نوجوانی سرکارم با دوربین بود، فیلم های مدرسه مونو می‌گرفتم تدوین میکردم . همه دونسته هام در اوایل سال ۸۰ ، از سی دی های آموزشی بودش و تمرین و تمرین . تفریحم شده بود پشت کامپیوتر نشستن و کشف نرم افزارهای بازار.فتوشاپ، تدوین و … را اون موقع از همین سی دی ها یادگرفتم. لذا ناخوداگاه در این فضا سیر می‌کردم.( شماهم این آموزش های مجازیو دست کم نگیرید که خودش میتونه یک منبع درامد خوب باشه براتون، رمزش هم تمرین تمرین و خلاقیت در اون کار). بگذریم …
.
تردید رو گذاشتم کنار .مگه نه اینکه هر کس اندازه خودش باید یه خلأ رو در جامعه اسلامی پیدا کنه و براش تلاش کنه؟ مگه نیت و هدف به کارِ آدم تقدس نمیده؟ پس شاید با همین کارم بشه برای حبیب کار کرد، دلبری کرد … هرچند ظاهر خیلی از کارها و انتخاب های دیگه،خدایی تر بود و هست !
پس برای اولین قدم باید یک تیم جمع میکردم از جنس و عقیده خودمان تا بهترین روزِ این عروس و دامادها اینطور نباشه، نمیشه که اینطور .
ما شروع کنیم تا بلکه پرچمش و احساس نیاز به این مسیله عیان گردد. خدا خودش کمک می کند !
.
یکسال طول کشید تا تمام اطلاعات مورد نیازو جمع کنم. یکسال هیچ کاری نکردیم جز تحقیق. آمار خیلی از عکاسان،باغ ها،لابراتورها و خیلی چیزهای دیگر را حسابی زیرو رو کردیم.
اما ۷۰ ۸۰ درصد این مکان ها، با شرایط مدنظر ما همخوانی نداشت یا با امثال ما همکاری نمیکردند چون براشون محدودیت ایجاد میکرد و گاهی حتی عناد داشتند . دنبال این بودیم صفر تا صد کار دست خودمان باشد … نمیشد همینطور به میدان زد !
چون بنا بود “عنوان” مذهبی بودن روی ما بخورد ، خیلی هراس داشتیم که نکنه خطا و قصوری از ما ، لطمه به این اسم بزند و مثل برخی از جاهای دیگه که “عنوان” مذهبی شده سپر و مایه سوءاستفاده و جذب مشتری. ترسیدم ! عقب رفتم …
نکنه ما به این عنوان تعدی کنیم و با قوی شروع نکردن، مایه دلسرد شدن دیگرانی شویم که پناه اوردن به دوستان هم جنس و هم عقیدشون.
مثل همیشه بگن نیروی های مذهبی همیشه کارهاشون سطحیه و کج سلیقه و ضعیف !

پس عجله نکردیم، پله پله …
تا اینکه

 

قسمت پنجم

 

استارت یک مجموعه منظم و هدفمند، با یکنفر شاید بتواند متولد شود اما قطعا حیات مستمر و موثری نخواهد داشت.
باید کار تیمی بلد باشیم و و در کنارش روحمان را رشد دهیم در این بالا و پایین شدن ها.
برای هسته اصلی گروه نیاز به افراد شناس و سازگار و مورد اعتماد داشتم. برای اینکه بنا بود تمام فایل های خصوصی و این امانت مهم در دستان ایشان باشد. لذا نمیشد کسی از بیرون را برای این کار تعیین کنم .
دو نفر از دوستان بسیار بسیار مورد اعتماد و خوش فکر و فعالم که سال ها میشناختمشان باهم اردو جهادی رفته بودیم را صدا کردم و جلسه ای گذاشتیم و همه چیز را برایشان تشریح کردم. آن هاهم قوی آمدند پای کار و تا همین امروز آجر به آجر بنای چارخونه را باهم دلسوزانه و مشفقانه ساختیم که حقیقتا قدردان وجود نازنین شان هستم.
.
.
.
اینکه افراد هسته اصلی هم فکر و هم عقیده باشند و ملاک و اولویت و هدف برایشان صرفا بحث مالی نباشه، بنظرم برای یک مجموعه مهم‌ترین رکن محسوب میشه چون اونوقته که میشه کارای بزرگتر برای حبیب انجام داد، چون خیلی از مسائل پیش می آمد که دوست داشتیم دلی انجام دهیم، هدیه دهیم ، کمک کنیم … اینکه همکارانت( بهترینِ رفقا) همراهی ات کنند از سهمشان بگذرند خیلی مهمه!
.
.
خیلی گزیده با تیم قوی، شروع به کار کردیم. بهترین لابراتور و چاپ ، بهترین آتلیه و…. هرچند هزینه مان زیاد میشد اما نتیجه رضایت مهم بود. اولین عروس ها آمدند و تمام قامت بهترین بهترین هایی که در توانمان بود را برایشان مهیا کردیم…

تا اینکه .

 

قسمت ششم

 

از ابتدای شروع کار، مستمرا بعد از هر عروس، کل کار را صفر تا صد آنالیز میکردیم که اگر نقطه ضعفی بوده آن را برطرف و اگر نقطه قوت و مایه جلب عروس و دامادها بوده آن را تقویت کنیم .
کم کم و به مرور بعد از حدود یکسال لطف خداوند رحمان، شامل حالمون شد و از رضایت عروس های قبلی، مراجعاتمون زیاد و زیادتر میشد، وگرنه ما تبلیغاتی نداشتیم و نمیخواستیم که داشته باشیم چون ظرفیتمان محدود بود. کم آوردیم در پاسخگویی! نیاز به مکانی برای حضور داشتیم ، از طرفی نمیخواستیم هزینه سنگین اجاره بها روی قراردادهای مناسبمان
تاثیر بگذارد. لذا باید تلاش می‌کرديم تا هزینه ها را از جای دیگر جبران کنیم تا از عدد قراردادها !
.
هنوز دفتر مستقل نگرفته بودیم که از طرف ساختمان حوزه علمیه خواهران قیطریه، پیشنهاد همکاری به ما شد.
ماهم بعد از بررسی جوانب، تصمیم گرفتیم روزهایی را هم آنجا باشیم.
هزینه ای را قرض کردیم و تجهیزات کامل را خریدیم و کارمان را در حوزه های دیگر عکاسی بصورت تخصصی تبليغات ، بارداری و …… وسعت دادیم تا بخشی از هزینه هایمان جبران شود.
.
.
روزهای خوبی بود.
یک اصل و رکن مهم بیشتر نداشتیم برای تک تک افرادی که می خواستند در کنار ما باشند: 《جلب رضایت حداکثری عروس و دامادها》… و این رکن از روز اول تا همین الان، مایه برکت عجیبی در حقوق مختصر بچه ها شده در قبال زحمات زیادشون !
ما به برکت بیشتر از عدد اعتقاد داشتیم و داریم، برکت چیز عجیب غریبی بوده برایمان … کاش بعدا بیشتر درباره اش بگویم

 

قسمت هفتم

 

پست قبل بهتون گفتم مهم‌ترین و موثرترین شاه کلید ما، در حد توان بحث رضایت و لبخند آخر ِ عروس و دومادامون بود که مایه برکت عجیبی میشد در اون حقوق مختصر و دریافتی بچه ها. یجورایی اون پول هی کش میومد و هزارتا کار ازش برمیومد!
.
.
اما بحث رضایت یه نکته کلیدی داره که ما خیلی سعی کردیم بر همین مبنا بریم جلو تو کارمون و این نکته خیلی مهمه . دوستانی که میخوان قدم تو این مسیر بزارن این نکته رو حتما رعایت کنند!
.
.
اولا هر عروس و داماد را خواهر و برادر خودمون میدونیم،این واقعا یه اعتقاد قلبی و اخلاقیه! بچه های تيم دیگه حفظ شدن حرف های تکراری و توصیه های همیشگی مونو قبل از مراسم که هوای بچه ها رو داشته باشید حتی یه شات یه پلان کم نزارید! حواستون به روحیه شون باشه چون یه روزه و اون روز باید بهشون خوش بگذره چون تا ابد یادشون میمونه کوچکترین اتفاق ناخوشی رو !
.
.
و نکته بسیار مهم دیگر
بحث مهم نمونه کار ! ما قرار نیست با نمونه کار ۱۰ میلیونی که فول تجهیزات هست ، نظر مشتری رو به هرقیمتی(!) ولو خلاف واقع جلب کنیم وقتی کاری که داره انتخاب میکنه با امکانات چهار و پنج تومانه ! واضح مبرهنه که نتیجه این دوتا خیلی متفاوتن!
بهتره نمونه کاری ببینه که حداقل ۸۰ درصد کارش نتیجش همون میشه …
ما قرار نیست تصور غیرواقعی برای مشتری بسازيم که صرفا قرارداد ببینده! این عین بی اخلاقی و بی انصافیه…. وقتی عکاس ها و فیلمبردارهای متفاوتی داریم از ویزیت ۵۰۰ هزار تومانی تا روزی دو سه تومان و کار هرکدوم توفیر داره با دیگری.
لذا ما از ابتدا همان چیزی رو نشان دادیم که تقریبا مشابه درخواست مشتری بود ، کار فیلمبردار خودمونو نشون دادیم، کار تدوینگر،طراح ، عکاس و … خودمونو نشون دادیم …
آخرشم با وسواس به عروس دوماد میگفتیم کار شما مشابه و در سطح همين خواهد بود با این پکیج، اگر اینو پسندیدین یعنی مال خودتونم همین خواهد بود اگر نه انتظار بهتر یا بدتر نداشته باشید …. نمونه ما همان کار تیم اصلی و بهترین خودمان است.
وقتی با این قاعده جلو بریم تصور آن ها مبتنی بر پکیجی که بناست هزینه کنند شکل میگیرد و اگر بپسندن نتیجه ای چه بسا بهتر تحویل خواهند گرفت

 

قسمت هشتم

 

روزگار خوش ما در دفتر حوزه قیطریه سپری می‌شد و روز به روز با معرفی و رضایت عروس های قبل و به لطف خدا، سرمون شلوغ تر میشد.
من پسری شش ماهه داشتم و رفیقِ همکارمم هم دومین فرزندش به دنیا آمده بود. متوقف نشدیم اما …

کم کم اوضاع نا به سامان ۹۷ و گرانی دلار پیش آمد . به یکباره هزينه چاپ آلبوم و کاغذ عکس و همه چیز دوبل سوبل شد!…
آلبوم و شاسی ها قاعدا چند ماه بعد مراسم چاپ میشد و دقیقا نوبت بعضی ها در این گرانی ها افتاد، خیلی بالا پایین کردیم که مابتفاوت این گرانی ها را از خود مشتری ها بگیریم اما دلمان راضی نشد. چون ما گفته بودیم امضای پای قرارداد برای ما حکم است و ریالی اضافه تر نخواهد شد. هرچند شرایط برای همگان ملموس و قابل قبول بود اما نمیدانم درست یا غلط، ما نخواستیم فشار مضاعفی شود برای حساب کتاب عروس و دامادهای تازه نفس، چون نگران بودند….
نگاهمان به آسمان بود و اثرش.
به عقیده من، خیلی کارها و قرارها و تصمیم ها را نباید با حساب کتاب دنیایی بسنجیم… چون ضرره!
.
.
مبلغ قابل توجهی بود برای آن تعداد آلبوم ها و چاپی ها….هرطور که میشد آن ها را از صندوق‌ خودمان پرداخت کردیم.اما به جایش لبخند و ذوق و دعای عروس و دامادهایی نصیبمون شد که از پشت صحنه خبری نداشتند و هیچ منتی هم نبود … اما برکت و برکت و دنیایی از حال خوب نصیبمان شد.
.
در قواعد حسابداری این اعمال خطا تلقی میشود، اما ما اتفاقا برد و حال خوبمان مال همین لحظه هاست …
بعد از ۵ سال اگر داریم اینهارو میگیم نه برای تعریف از خود است که در کنارش قطعا کاستی زیاد داشتیم و خداوند بگذرد از سر تقصیراتمان،بلکه برای این میگوییم که دوستانی که دنبال تولد کسب و کارشونن، ملاک رو یه خطی و محدود نبینن…. صرفا بحث مالی را اولویت خود قرار ندهند…
.

اول و اخر اینکه کار خوبه خدا درست کنه!

 

قسمت نهم


.

بعد یه حضور خیلی خوب و تجربه بسیار موفق در حوزه علمیه قیطریه، بخاطر بالا رفتن هزینه اجاره در بحبوبه گرانی های ۹۷، دیگه نمیتونستیم اونجا بمونیم و تصمیم گرفتیم جامون رو عوض کنیم. کلی از تجهیزاتمون رو هم بخاطر عدم امکان انتقال و آینده مبهممون و برگردوندن قرض به صاحبش، مجبور شدیم بفروشیم. تجهیزاتی که بعد از ۹۷، قیمت هاشون سر به فلک کشید و دیگه نخریدیم…به دنبال اون، سلسه گرونی تو همه چیز تو همه مشاغل اثرشو گذاشت و کلی از برنامه ریزی ها رو بهم میریخت.
نهایتا از اونجا اومدیم بیرون و به سختی دفتر جدیدی گرفتیم.
.
.

این فراز و فرودها، این درهم شدن خوشحالی و غم هامون، همشون حکم پله صعود داره … نباید ناراحت شد،نباید عجول بود، نباید زود پا پس کشید.
سود فقط سود مالی نیست،تجربه کردن و یادگرفتن و صبور شدن و حواس رو جمع کردن به اون بالایی که همیشه دلمون گرمش بود و میدید ، همش منفعته و موفقیت …
عروس و دامادهامون میومدن و راضی از پیشمون میرفتند . تنها چیز باارزشی که میون اون فشارها و سختی ها میشد که بهش بنازیم و مایه دلگرمی و انگیزمون میشد برای ادامه دادن!
کم کم اون سال دیگه تک و توک آتلیه های مذهبی سرپا شدند و ما خوشحال بودیم از اینکه چیزی که روزی دغدغشو داشتیم حالا علمدار زیاد داره

 

قسمت دهم


.
برای غالب افراد در این مجازآباد میزان فالور اعتبار هست و در بدو ورود به هرپیجی سر در آن پیج را برای اعتبارسنجی – به درست یا اشتباه- مورد سنجش قرار میدهند. ماهم به این اعتبار واقف بودیم اما بعد از پنج سال، تا امروز نخواستیم در فضای مجازی حضوری پر رنگ داشته باشیم و حتی یک سال اخیر فعالیت مجازیمون رو هم اتفاقا به شدت کم کرده بودیم. چرا؟
.
چون همان معرفی هایی که از فضای واقعی صورت میگرفت مطابق ظرفیتمان بود تا همان کار را به بهترین وجه ممکن انجام دهیم.
نخاستیم سود و منفعت مالی اولویتمان شود تا هر تاریخ و مناسبت‌ مهمی چندتا چندتا عروس داشته باشیم که بخواهد از کيفيت و نظارت صدرصدی مان خارج شود چون ظرفیتش را نداشتیم.
چون می بایست تیم سوم و چهارمی راهی میشد و این با معیارهای سفت و سخت ما برای انجام پروژه ها سازگاری نداشت.
لذا ترجیح دادیم از کار در کنار فرزندانمان که حالا دوتا دوتا شده بودند، لذت ببریم … ما اول مادر هستیم بعد در خدمت آتلیه…
تدبیر کردیم و در خفا بدون شلوغ کاری مجازی به همان برکت بی حد و حساب خدا قناعت داشتیم که بالاترین دستاوردها را برایمان تا امروز داشته

 

قسمت یازدهم

 

بعد پنج سال، تصمیم گرفتیم بالاخره نمونه کارمون بصورت محجبه منتشر کنیم و امروز یه پروژه فوق سنگین که چند هفته فقط درگیر هماهنگیاش بودیمو داشتیم. اومدم فقط بگم امروز از دیدن بچه های تیم کنارهم لذت بردم. از همه چیشون …
.
از اولین روز، هميشه از خدا خواستم کارمون، یه کار روتین نباشه! روزمرگی نباشه… جز برای اون نباشه! ازش خواستم هرجا خطا کردیم حالمونو بگیره تا دوباره حواسمون جمع خودش بشه … نکنه هی یادمون بره چکاره ی این عالمیم!
توی این پنج سال که چند روز دیگه تولد چارخونمونه، آدمای زیادی توی تیممون اومدن و رفتند … ولی امروز بعد از پنج سال، به تک تک اعضای تیم به کارشون به وجدانشون به ایمان و اخلاقشون قسم میخورم و برای تک تک شون توی قنوتم شکر به جا میارم… هرگز حاضر نیستم برای قرارداد بیشتر از این تیم پامو فراتر بزارم، چارخونه توی همین تیم قوی خلاصه میشه …
.
از خدا خواستم خودش آدم هاشو برامون غربال کنه و امروز همون نقطه قشنگه که ما شدیم یه تیم. کار خوبه خدا درست کنه

 

قسمت دوازدهم

 

کار خوبه خدا درست کنه!
اینکه کل کادرمون خانم باشن که اولین اصل بدیهی مون بود، از تدوینگر و طراح و هلی شات کار و … اما اصل بعدیمون با اخلاق و معتقد بودن به جهت وجدان کاری و محجبه بودن تیم و از همه مهمتر خوش رو بودن آنها بود .
پنج سال پیش خیلی دنبال بچه های حرفه ای محجبه بودیم، با بعضیا کار می کردیم و آشنا شدیم ولی خب اون موقع هنوز بخاطر کم تجربه بودنشون، حرفه اي نبودند یا حداقل ما پیدا نکردیم کسیو که انتظارات ما رو براورده کنه … لذا از حرفه ای هایی که حالا کمی پوششون با ما فرق داشت،میخواستیم بخاطر راحتی عروس و داماد، رعایت کنند …
اما بعد از یکی دو سال دیگه کم کم کادر اصلی تکمیل شد و به مرور تیممون بزرگتر میشد و بچه هایی که از فیلترهایمان عبور میکردند دیگه میشدند تکه جدا ناشدنی از پازل چارخونه …
.

حالا بعد پنج سال می بینیم تقريبا نصفمون یه نقطه اشتراک عجیبی داریم تو گذشته هامون که بعدها بهم گفتیم و این وجه شباهت بسیار جالب بود …
اینجاست که بی‌تردید می بینی خدا قشنگترین سناریو رو خودش می چینه برامون .. تکه تکه این پازل رو …
.
نقطه اشتراک چندین نفرمون در تیم چارخونه در تحول و تغییر در احوالاتمون در گذشته بوده، اینکه در گذشته مدل دیگری از پوشش و افکار را داشته ایم و بعدتر هر کدام با برهانی حجاب و اعتقاداتمون تغییر کرد و فصل جدید زندگی مان شد.
حالا هم دوسش داریم و باهاش عشق میکنیم ! نه به اجبار و اکراه زورکی … یا برای تبلیغ و جذب احدی …
.
جالبه که موضوع پایان‌نامه ارشدم هم همین موضوع هست …